گفت و گوي ديني
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

نقد پرو فسور فوکویوما                    

 

                                                                                                     

   در نيم ربع قرن اخير، سه چهره علمي و سياسي بخاطر بيان انديشه هاي متضاد ازهم درباره تاريخ، انسان ،جنگ تمدنها و گفت وگوي تمدنها، بيش از همه خبر ساز شد: 1- پروفيسور، ساموئل هانتينگتون با نوشتن كتاب،جنگ تمدنها (برخوردتمدنها) و ايراد چندين سخنراني در مراكز علمي و دانشگاهي و نوشتن مقالات چند در هفته نامه ها ي آمريكاي، شهرت جهاني كسب كرد و بسياري از دانشمندان و سياستمداران در رد و تاييد ايشان كتاب ها نوشتند و مقاله ها تحرير كردند و سخن ها گفتند و آخر الامر معلوم شد كه اين پروفسور نظريه پرداز در حوزه علوم انساني يك كارمند وزارت جنگ آمريكا، و ايده برخورد تمدنهاي ، ايشان منبعث از همان آموزه و روحيه نظامي گري ايشان مي باشد.

 

2- سيد محمد خاتمي روحاني هميشه خندان ايران با مطرح كردن ايده، گفت و گوي تمدن ها و درخواست از سازمان ملل جهت نام گذاري (سال 2001 ) سال گفت و گوي تمدنها و ايراد چندين سخنراني در مقرسازمان ملل، سازمان فرهنگي يونسكو، اجلاس گفت و گوي تمدنها، دانشگاههاي ايتاليا، آلمان و چين، از مشهورترين سياستمداران روحاني جهان شد و اكنون (2006 م 1385 هـ - ش) كه نوبت رياست دوره سازمان ملل به آسيا رسيده است يكي از چهره هاي مطرح براي دبيركلي سازمان ملل، ايشان است.

 

3- فرانسيس فوكوياماي ژاپني تبار و آمريكايي نشين، 52 ساله با نوشتن كتاب «پايان تاريخ» كه تاكنون به  كل زبان هاي زنده جهان، با تيراژ در حدود 30 ميليون ترجمه و چاپ شد ، از سرشناسترين نظريه سازان معاصر لقب گرفت چنانكه سال 2005 مركز آمريكايي معروف به       « فارن فاس» فهرست از 100 شخصيت برجسته جهان را منتشر كرد و فرانسيس فوكوياماي چشم بادامي جزو اين فهرست چهره هاي برتر و خبر ساز جهان بود

 

از اين پروفسور چشم بادامي جهان، مصاحبه پيرامون گفت و گوي ديني، در شماره 15 ، ماهنامه اخبار اديان نشريه ، مؤسسه گفت و گوي اديان، چاپ شده كه نيم نگاهي به اين مصاحبه داريم.

 

- - مدرنیته ودین

 

 س- مدرنیته رابطه مدرنيته و دين داري، يكي از بحث هاي جدي دوران معاصر است. تصور اوليه اين است كه مدرنيته همواره جا را براي دين تنگ مي كند و اين احساس در نقاطي كه در حال گذار به مدرنيته هستند و داراي فرهنگ ديني اند بيشتر جلوه و ظهور پيدا مي كند . نو انديشان اين جوامع تصور مي كنند كه براي رسيدن به مدرنيته بايد سكو لار شوند و دين داران براي حفظ حوزه فرهنگي دين خود به روش هاي خود اصرار مي كنند و ورود به دنياي مدرنيته را عامل حذف ديانت خود مي دانند. شما در اين باره چه فكر مي كنيد؟

 

**ج : هر جا از مدرنيته صحبت مي شود فوراً چنين قضاوت مي كنند كه مدرنيته حتماً منجر به سكولاريسم مي شود. در حالي كه واقعيت نشان داده از پنجاه سال پيش كه مدرنيته شكل گرفته، در بسياري از نقاط به مدرنيته رسيده اند ولي به سكولاريسم نرسيده اند: چون مردم در دوران مدرنيته به شرط آن كه معتقد به يك نوع باور تغییر  ناپذير مذهبي نباشند، مي توانند باورهاي مذهبي داشته باشند و بين اين دو جمع كنند»

 

نقد فوکویاما(دین ،تکامل و نیاز های بشر)

 

سه واژه «مدرنيته»، «سكولاريسم» و «دين» يك تعريف لغوي و فرهنگ نامه اي دارند و يك تعريف اصطلاحي و فرهنگي و رشد و نموي در بستر تاريخ . اگر به معناي لغوي هر يك نظر داشته باشيم، منطقا به تعارض بين مدرنيته، سكولاريسم و دين نمي رسيم چرا كه مدرنيته همان زیستن در متن زمان ( روز از نو و روزي از نو است) و سكولاريسم هم يعني عيار زندگي بر مبناي دست آوردهاي دانش و بزبان ساده تر سكولاريسم تخصصي شدن كارهاي حكومتي و معيشتي و دين يعني مجموعه ي از قوانين و دستورات از جانب خدا براي سعادتمندانه زندگي كردن انسان در دو قلمرو دنيا و آخرت است.

 

به اين معنا، بين مدرنيته و سكولاريسم و دين نمي توان جدال و كشمكش و ضديت تصور كرد چون كه دين مجموعه ي از دستورات (چه دين، دين الهي باشد يا دين بشري) براي سعادتمندانه زيستن انسانها است و انسان در بستر تاريخ و گذرگاه زمان اطراق نمي كند بلكه انسان تاريخ ساز و زمانمند هست و زمان در جهان ماده تحقق و تقرر دارد و جهان ماده هم جهان نقص روبه كمال است و طبق قانون (فلسفه تاريخ)يا به تفسير ديني طبق ناموس و مشيت خالق هستي ، جهان از نقص به کمال  حركت مي كند پس دين كه متكفل بهسازي و به اصطلاح حكيمان هدايت زندگي انسان در دو قلمرو جهان ماده و سراي آخرت هست نمي تواند انسان را بعنوان يك موجود استا در نظر بگيرد و قوانين زمانمند تدوين نكند، پس منطقاً مدرنيته و سكولاريزسيون در تضاد و رو در روي دين نيست بلكه اجزاي زماني «اقتضاي زماني» رسالت هدايت گرانه دين هست.

 

اما اين سه واژه در كاربرد اصطلاحي عصر حاضر قلب معنايافته و در اين صورت لازمه (اصطلاحي نه لزوم منطقي) كاربرد اصطلاحي تعارض و روياروي ، دين ، مدرنيته و سكولاريسم است.

 

اين كه آقاي فوكوياما فرموده «در بسياري از نقاط به مدرنيته رسيده ولي به سكولاريسم نرسيده اند» سخن مطابق با واقع است و همين نشان مي دهد كه فوكوياما معناي لغوي و اصطلاحي و سير تاريخي  واژگان را درنظر مي گيرد. و اما اينكه «به شرط آن كه معتقد به يك نوع باور تغيير ناپذير مذهبي نباشند، مي توانند باورهاي مذهبي داشته باشند و بين اين دو جمع كنند» اين فراز از سخنان آقاي فوكوياما، نگاهي دوسويه به دين و مدرنيته دارد:

 

يك: مدرنيته يعني تحول و تغييير آن فآن گزاره هاي زندگي. دو: دين يعني مجموعه از باورهاي ثابت و فرازمانی . اينكه مدرنيته قرار و ثبات ندارد  درست است، مدرنيته تا زماني كه تحول خواست مدرنيته است و همين كه از حركت به جلو بازايستاد، خود بدل به سنت مي شود. و تاريخ عقلاني و معرفتي و ديني يعني همين مابقي همه فوکویاما:

 

 البته قبول دارم كه اصول مشتركي در اديان هست ولي آن اصول مشترك، در جهان حاضر در حد تعيين كننده نيست.

 

 

 

بازي و فنون است مثل پست مدرنيسم و پساپست مدرنيسم

 

 اما، باورهاي مذهبي ثابت و تغيير ناپذير، حكايت از آن دارد كه فوكوياما بين ذات دين و فهم انسانها از دين و عينيت خارجي اين باورهاي ديني تمايز قائل نشده است، دين از آنجايي كه ناظر بر هدايت انسانها است و انسانها در دامان زمان طبق مقتضاي قانون حركت هستي به جلو، رشد و نمو مي كند پس دين نمي تواند خلاف قاعده قانون عبوس و لا تغيير وضع كند. اگر اين نظر درباره اديان بشري صادق باشد درباره اديان توحيدي صددرصد اشتباه و ناحق است و مخصوصاً درباره دين اسلام كه دستوراتش ناظر بر دو بعد از وجود انسان است1 بعد روحي 2 بعد جسمي. از آنجايي كه بعد روحي اقتضاي دستورات ثابت و فرازماني دارد. دستورات اسلام بصورت حرام و حلال هاي فرا اجتهادي بلكه بعنوان فرمان هاي تحكمي و تعبدي تعين و تقرر يافته است.

 

از آنجايي كه بعد جسمي انسان اقتضاي تغيير و تكامل را دارد. دستورات اسلام در بعد جسمي انسان دستورات و فرمانهاي اجتهاد پذير و زمانمند است كه قبض و بسط مطلب در اين مقاله نمي گنجد و مطالعه كتاب (( اسلام و مقتضيات زمان» نوشته شهيد مطهري، كتاب «مباني فقهي حكومت اسلامي آيت الله العظمي منتظري)) و مجموعه مقالات علامه محمد تقي جعفري با عنوان «متغييرها و ثابت ها» در مجله «كيهان فرهنگي» بسيار راه گشا است.

 

*س : اگر بپذيريم كه دين و مدرنيته قابل جمع هستند رابطه دين و سياست در اين ميانه و به خصوص در وضعيت فعلي دنيا، از چالش برانگيزترين بحث هاي حوزه دين خواهد بود. بهره گيري از دين يا سوء استفاده از آن در سياست شكلي جدي گرفته است، نگراني سياست مداران از دخالت دين در سياست، حتي در كشورهاي اسلامي فراگير شده است و دلواپسي دين داران هم در دور شدن از سياست كه مي تواند منجر به حذف پشتوانه قدرت در حمايت از دين و طبعاً حذف عنصر دين از جامعه شود هم، قابل درك است. آيا اساساً شما با يكي شدن دين و سياست موافقيد؟ و اگر نيستيد، چه رابطه اي بين دين و سياست تعريف مي كنيد؟

 

**ج: جوامع به صورت طبيعي به سمت چند فرهنگي بودن مي روند و هيچ فرهنگي حاضر نیست به نفع ديگري كنار برود. بنابراين اگر سياست بخواهد با ديانت يكي شود و نتيجه اش اين باشد كه به نفي چند فرهنگي بودن بينجامد و يك فرهنگ مسلط كه فرهنگ دين اكثريت باشد، تنها حاكم اجتماعي باشد حتماً با شكست روبرو مي شود. لذا يكي شدن دين و سياست به گسترش خشونت در جامعه منتهي مي شود و در جهاني كه فرهنگ هاي مختلفي دارد و در آن جوامع چند فرهنگي وجود دارد يكي بودن دين و سياست در هيچ كشوري نمي تواند مفيد باشد و محكوم به شكست است.

 

«مسيحيت غربي در پايان قرون وسطي اتحاديه اي بين قدرت و مذهب درست كرد كه در نتيجه آن صد سال نبرد به وجود آمد و نهايتاً به جداي دين و قدرت و تقسيم بين آن ها انجاميد. تمامي نظريه جداي كليسا از سياست واكنش به اين نبردها بود. مردم مايل بودند كه مذهب را در فضايي محدود نگه دارند و قدرت حكومت را از آنان بگيرند»... «از سوي ديگر بايد توجه كرد كه جداي دين و قدرت، به معناي حذف دين از جامعه و مبارزه با آن نيست اگر حوزه مذهب و سياست مشخص باشد و دخالتي در ديگر حوزه ها نكنند، بين اين دو ساز گاري پراكماتيكي وجود دارد.»

 

((امروز در آمريكا مذهب حذف نشده، حكومت گران امريكايي از مذهبي ترين نيروها هستند و چون مذهب را در سياست دخالت نمي دهند، جمعيت مذهبي ها در اين كشور بسيار است. دين در امريكا ضروتاً خارج از سياست تعريف شده است»

 

نقدفوکویاما

 

(سکولاریسم،دین وسیاست(

 

علامه جعفری:

 

امروزه همان روش ماكيا ولي       وادار مي كند كه از «چنين است» تخيلي «نه واقعي» (يعني دين از سياست جداست) كه خيالي بيش نيست « بايد چنين باشد» (بايد دين از سياست جدا باشد) را نتيجه مي گيرند!

اين قسمت از پاسخ هاي آقاي فوكوياما به سه بخش تقسيم مي شود 1- سير تاريخي انديشه جداي دين از سياست 2- جداي دين و سياست به معناي حذف دين از جامعه نيست. 3- سياست مداران آمريکا مذهبي هستند اما در اداره جامعه و سياست مذهب را دخالت نمي دهند.

 

در پاسخ به بخش اول و دوم جواب هاي جناب اقاي فوكوياما مطلبي را از علامه جعفري مي آورم. اما قبل از آن راجع به بخش سوم پاسخ ايشان يك نكته را ياد آور مي شوم :

 

آيا فردي كه مذهبش از او مي خوهد كه همه انسانها را بنام خدا و مسيح دوست داشته باش و همان انسان  بنام سياست و حفظ منافع ملي مردم امريكا به اطراف واكتاف جهان لكشركشي مي كند و هزاران كودك و پير بي گناه راقتل عام مي كند و در كشور خودش مخالفان سياسيش را قلع و قعم مي كند آیا اين كار او در تعارض با دين اونيست آيا مي شود قلمرو مذهب از سياست جدا باشد؟ اگر سياست از دين جدا است و هر كدام قلمرو خاص خود را دارد؟ در اين صورت سه فرض قابل تصور است :

 

1-                 قلمرو سياست و دين كاملاً جداي از هم و غير قابل جمع و مابه الاشتراك است.

 

2-                 قلمرو دين و سياست كاملاً با هم موافق و تساوي الصدق مي باشد

 

3-                 قلمرو مذهب و دين با سياست گاهي يكسان و گاهي مغاير هم هست.

 

در فرض اول انسان يا مذهبي است يا سياسي نمي شود هر دو باشد به اصطلاح منطقي دو قضيه ما نعة الجمع است( النقیضتان لا يجتمعتان و لا ير تفعتان) که آقای فوکو يا ما به اين گزاره عقيده ندارد و اگر مي داشت ما با ايشان بحثي نداشتيم    

 

در فرض دوم جداي دين و سياست معناي محصل ندارد. و در فرض سوم آنجا كه قلمرو دين و سياست در عالم خارج و تحقق مصداقاً يكي باشد مشكلي پيش نمي آيد اما آنجا كه تعارض واقع شد چه بايد كرد؟ آیا دین را به نفع سياست کنار گذاشت يا سياست را لگام دين زد ؟تمام دعوا ها در همين جاست

 

 


اما مطلبي كه از استاد نالاكبر علامه جعفري بايد آورد اينست :

 

«...... اگر در تاريخ بشري تجاوز و ستمگري و ترويج جهل و تاريكي به نام دين صورت گرفته باشد، قطعاً مربوط به دين نبوده و ناشي از سود جويي و سلطه گري خود خواهان به نام حاميان دين بوده است، خواه اين نابكاران از دين يهود براي خود كامگيهاي خود سوء استفاده نمايند و خواه اين دين مسيحيت و يا اسلام. ما همين استدلال را براي نجات دادن پديده با ارزش سياست و حقوق و اقتصاد و اخلاق و هنر از چنگال خود كامگاني كه همه حقايق را براي خود مي خواهند نيز بيان مي كنيم، زيرا همه ما مي دانيم سياست عبارت است از  مديريت زندگي اجتماعي انساني در مسير هدفهاي عالي حيات . آيا اين يك سخن عاقلانه است كه بگوييم : بدين جهت كه پديده سياست ماكياولي در طول تاريخ علامه جعفری:

 

سياست از ديدگاه اسلام ، عبارت است از تفسير وتوجيه حيات انسانها به سوي عاليترين هدف مادي و معنوي

 

 

 

خون ميليونها انسان بي گناه را برزمين ريخته و همواره مشغول از بين بردن حقوق انسانها بوده است، پس سياست را بايد از عرصه زندگي منفي ساخت! آيا اقوياي بشري سوء استفاده نكردند؟ قطعاً چنين است، و اگر كسي با نظربه خودكلمات مزبور (حقوق، اقتصاد، اخلاق و هنر) بگويد: اين حقايق هرگز مورد سوء استفاده قرار نگرفته است. اين شخص يا از واقعيتهاي جاويد در تاريخ بشر بي اطلاع است و يا غرض ورزي او تا حد مبارزه با خويشتن شدت پيدا كرده است.

 

مطلب دوم – براي اثبات اين حقيقت كه استبداد و زورگوي و جاه و مقام پرستي و ثروت اندوزي به هيچ و چه مربوط به دين الهي (دين فطري ابراهيمي) كه مذاهب سه گانه اسلام، مسيحيت و يهود خود را به آن مستند مي دانند، نمي باشد، به هر سه كتاب قرآن ، انجيل و تورات مراجعه شود. در اين سه كتاب، مخصوصاً قرآن با كمال صراحت و بدون ابهام دين ابراهيمي را كه پيامبر اسلام خود را پيرو آن معرفي مي نمايد، ضد ظلم و تجاوز و استبداد و جهل و ركود فكري مطرح مي سازد و همانگونه كه در مباحث آينده خواهيم ديد قرآن مجيد هدف بعثت انبياء را تعليم و تربيت و حكمت و برپا داشتن قسط و عدالت ميان مردم بيان مي كند، و چنين هدفي با رفتاري كه در طول تاريخ از متصديان مذاهب اسلامي و غير اسلامي (مانند مسحيت) مشاهده شده است به هيچ وجه سازگار نمي باشد.

 

فلسفه  حذف دین از زندگی چیست؟

 

مطلب سوم – امروزه بايد با كمال دقت مسئله «حذف دين از دنيا» را كه به عنوان يك مسئله علمي، اجتماعي و سياسي مطرح كرده اند، مورد تحقيق قرار بدهيم. آيا ادعا اين است كه اين يك مسئله علمي مربوط به واقعيت است، يعني جدا بودن دين از شئون سياسي و اجتماعي، و دنيوي خالص بودن اين شئون، يك واقعيت طبيعي است كه متفكران و صاحب نظران آن را توضيح مي دهند و تبيين مي نمايند، يا با نظر به يك عده عوامل قابل لمس و غير قابل لمس، منظور اصلي از همه اين مباحث «بايد و الزاماً بايد جنين باشد» است. يعني بايد دين از سياست و علم و حقوق و اقتصاد و هنر و اخلاق و حتي عرفان تفكيك شود.

 

از شگفتيهاي اين جريان است كه آن نويسندگان كه با تكيه به دلايل علمي، پيرامون «حذف دين از دنيا» قلمفرسايي و حماسه سرايي مي نمايند، كساني هستند كه از يك طرف با روش ماكياولي در علم در تفكيك «راستي ها» از «بايستي ها» سخن ها گفته اند و آن همه پاسخهاي قانع كننده كه به آنان داده شده است، مورد بي اعتنايي قرار داده اند، امروزه همان روش ماكيا ولي وادار مي كند كه از «چنين است» تخيلي «نه واقعي» (يعني دين از سياست جداست) كه خيالي بيش نيست « بايد چنين باشد» (بايد دين از سياست جدا باشد) را نتيجه مي گيرند!

 

فوکویاما:

 

مسيحيت غربي در پايان قرون وسطي اتحاديه اي بين قدرت و مذهب درست كرد كه در نتيجه آن صد سال نبرد به وجود آمد و نهايتاً به جداي دين و قدرت و تقسيم بين آن ها انجاميد.

 

 

 

مطلب چهارم – اكنون از گذشته صرفنظر مي كنيم و مي گوييم كه گذشته هر چه باشد، ما امروزه مي بينيم طرز تفكرات و روش «حذف دين از زندگي دنيوي» در غرب رواج يافته و اين تفكر و روش به نتايج دنيوي مورد علاقه مردم هستند، رسيده است آيا ما هم مي توانيم از اين نوع تفكر و روش پيروي كنيم؟!

 

پاسخ اين سئوال چنين است: وضع كنوني مغرب زمين با نظر به پيشرفت علم و تكنولوژي و تنظيم پديده ها و روابط مردم در زندگي اجتماعي، ملعول كنار گذاشتن و جذف دين الهي فطري از جامعه نيست ، بلكه معلول حذف دين سازان است كه  براي خود كامگيهاي خود، دين الهي را كه عاملي سازنده بشري است، مطابق هوا و هوسهاي خود تفسير و تطبيق و اجراء مي كردند. وقتي كه مردم مغرب زمين به بهانه حذف مزاحمان «حيات مفعول» خود، دين را كنار گذاشتند، منظورشان دين ساخته شده متصديان دين بود كه ضد علم و پيشرفت و آزادي معقول و عدالت و كرامت ذاتي انسان است و اين جريان درباره دين اسلام به هيچ وجه منطقي نيست زيرا بديهي است كه مكتب كه يكي از  اصلي ترين تمدن تاريخ بشري را براي انسان و انسانيت به ارمغان آورده است محال بود آن تمدن (تمدن اسلام به تمدن بيزانس) را بدون علم و سياست و اقتصاد و حقوق به جهانيان عرضه نمايد.

 

اكنون مي پردازيم به بيان اين حقيقت كه تكيه برآن عوامل كه بروز و شيوع «حذف دين از سياست» در مغرب زمين گشته است، در مكتب اسلام و جوامع مسلمين غلط محض است.

 

معنای زندگی ،دین وسیاست  از دیدگاه غرب امروز

 

نخستين گام در اين حركت، عبارت است از معاني حيات و دين و سياست از ديدگاه غرب امروز (حداقل در سطح زندگي اجتماعي آن) و از ديدگاه اسلام و آن جوامعي كه باردار فرهنگ اسلامي است زيرا اختلاف ميان اسلام و غرب در معاني حقايق فوق است.

 

 معناي معمولي حيات در غرب امروزي ، اين معنا جز همين زندگي معمولي كه در صحنه عالم

 

اسدالله جعفری:مدرنيته تا زماني كه تحول خواست مدرنيته است و همين كه از حركت به جلو بازايستاد، خود بدل به سنت مي شود. و تاريخ عقلاني و معرفتي و ديني يعني همين مابقي همه بازي و فنون است مثل پست مدرنيسم و پساپست مدرنيسم

 

 

 

طبيعت به وجود مي ايد و بر مبناي خود خواهي آزاد در اشباع غرايز طبيعي مهار شده و قالب شده به سود زندگي اجتماعي، بدون التزام به عقايد خاص براي معاني حيات و توجيه آن به سوي هدف اعلاء و بدون احساس تكليف براي تخلق به اخلاق عاليه انساني (براي خود سازي در گذرگاه ابديت) ادامه مي يابد چيزي  ديگر نيست.

 

دو . معناي معمولي دين در غرب امروزي، عبارت است از يك رابطه روحاني شخصي مابين انسان و خداو ديگر حقايق فوق طبيعي، بدون اينكه كمترين نقشي در زندگاني دنيوي بشر داشته باشد.

 

سه . معناي معمولي سياست در غرب امروزي، عبارت است از توجيه و مديريت زندگي طبيعي انسان ها در صحنه اجتماع به سوي هدفهايي كه در ظاهر اكثريت آنها را براي خود انتخاب مي نمايد. با اين تعريفي كه براي دين و سياست متذكر شديم، عدم ضرورت وجود دين در سياست و فعاليت آن، براي زندگي چه در حيات فردي و چه در حيات دسته جمعي انسانها كاملاً بديهي است ، زيرا پديده دين از ديدگاه مديريت جوامع غربي هيچ گونه لزومي براي انسانها ندارد، چه در زندگي فردي و چه در زندگي اجتماعي .

 

البته اين مسئله كه حيات و دين و سياست در مغرب زمين به طور دقيق از چه زماني و روي چه عللي، معاني فوق را براي خود اختصاص داده است، (اگر چه مادر بحث اول، در بررسي وقايع سه گانه، مقدمه اي درباره آن تحقيق نموديم) با اين حال نيازمند بررسي های مشروحتر مي باشد كه بايد در آينده صورت بگيرد. بنابر معاني فوق كه از ديدگاه غرب امروزي براي حيات و دين و سياست گفتيم، قطعي است كه نه تنها دين بايد از سياست جدا باشد، زيرا هيچ يك از آن دوباديگري پيوستگي ندارد، زندگي آدمي نيز ارتباط و نياز همه جانبه با دين ندارد، مگر در حد وسيله اي براي شئون خود خواهي ، زيرا بنابر تعريف دين از ديدگاه فوق، دين عبارت است از نوعي ارضاي احساس شخصي كه ممكن است معلول علل غير واقعي باشد.

 

طرز تفكر «حذف دين از سياست» كه به مبناي تعاريف فوق درباره دين و سياست و زندگاني استوار شده است به هيچ وجه با تعاريف آنها در اسلام سازگار نيست. اثبات طرز تفكر مزبور با اسلام واصول علوم انساني مي پردازيم به تعريف و مختصات سه حقيقت مزبورد.

 

زندگی،دین وسیاست از

 

 دید گاه اسلام

 

1-                 حيات انساني از ديدگاه اسلام، عبارت است از پديده اي با استعداد گرديدن تكاملي كه به وسيله تكاپوهاي آگاهانه براي حصول به هدف هاي عالي و عاليتر به فعليت مي رسد. سپري شدن هر يك از مراحل حيات، اشتياق حركت به مرحله بعدي را مي افزايد.

 

شخصيت انساني رهبر اين تكاپو است، آن شخصيت كه ازليت سرچشمه آن است، اين جهان ماده گذرگاهش، و قرار گرفتن در جاذبيت كمال مطلق در ابديت مقصد نهايي اش.

 

آن كمال مطلق كه نسيمي از محبت و شكوه و جلالش واقعيات هستي را به تموج در آورده ، چراغي فرا راه پرنشيب و فراز تكامل ماده و معني مي افروزد.

 

اسدالله جعفری:از آنجايي كه بعد روحي اقتضاي دستورات ثابت و فرازماني دارد. دستورات اسلام بصورت حرام و حلال هاي فرا اجتهادي بلكه بعنوان فرمان هاي تحكمي و تعبدي تعين و تقرر                    یافته است.

 

 

 

بديهي است همان گونه كه اين حيات آغازش از خداست و حركتش مستند به خداست، پايان آن نيز خداست ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي الله رب العالمين : تحقيقاً نماز و عبادات و زندگي و مرگ من از آن خدا پرورنده عالميان است.

 

2-                 سياست از ديدگاه اسلام ، عبارت است از تفسير وتوجيه حيات انسانها به سوي عاليترين هدف مادي و معنوي و ملكوتي حيات براي به ثمر رسيدن آن، در حيات معقول همان مقدار دين و سياست معقول دخالت دارد كه تنفس از هواي سالم براي ادامه زندگي طبيعي، حال بايد بپردازيم به تعريف آن دين و سياست معقول كه اساسيترين عامل تحقق حيات مزبور (حيات معقول) مي باشد.

 

تعريف دين از ديدگاه اسلام، داراي سه ركن اصلي است:

 

ركن يكم : عبارت است از اعتقاد به وجود خداوند يكتا ونظاره و سلطه او بر جهان هستي و دادگري مطلق او كه هيچ هوا و هوستي راه به آن ندارد، اوست جامع همه صفات كماليه كه جهان را به مبناي حكمت برين آفريده و انسان را به وسيله دو نوع راهنماي اصيل (عقول سليم به عنوان حجت دروني و انبياء و اوصياء به عنوان حجت بروني) در مجراي حركت تكاملي تا ورود به پيشگاه لقاء الله قرار داده است و اعتقاد بر ابديت كه بدون آن، حيات و كل جهان هستي، معماي لاينحل باقي خواهد مانده همه اين اعتقادات وابسته به عقل سليم و دريافت فطري و وجداني است.

 

ركن دوم : عبارت است از قوانين و برنامه عملي حركت در زندگي قابل توجيه به سوي هدف اعلاي حيات كه احكام و تكاليف و حقوق ناميده مي شود. مبناي ركن دوم بر دو اصل استوار است:

 

الف – قضاياي اخلاقي (احكامي كه براي تحصيل شاستگيها مقدر است)

 

ب – تكاليف و حقوق. تكاليف شامل احكام عبادي و وظايف انسان در عرصه زندگي اجتماعي و سياسي مي باشد حق عبارت است از اختصاص امتيازي قابل استفاده براي انسان. احكام هم به نوبت خود تقسيم به احكام اوليه و ثانويه مي گردد. احكام اوليه مربوط به نيازهاي ثابت است و احكام ثانويه ناشي از مصالح و مقاسد عارض بر زندگي است.

 

ركن سوم : موضوعاتي است كه شامل همه واقعيات و پديده هاي برپا دارنده زندگي است، اسلام در همه موضوعات بجز چند مورد محدود، اختيار را به خود انسانها داده است كه با حواس و تعقل و قدرت عضلاني و اميال و خواسته هاي مشروع خود، آنها راتامين نمايند.

 

سياست در اسلام عبارت است از مديريت حيات انسانها چه در حالت فردي و چه در حالت اجتماعي براي وصول به عاليترين هدفهاي مادي و معنوي .

 

 


عقايد و قوانين عملي براي تنظيم و اصلاح انساني در ارتباطات چهارگانه  1-  رابطه انسان با خويشتن 2- ارتباط انسان با خدا 3- ارتباط انسان با جهان هستي 4- ارتباط انسان با همنوع خويش .هر حقيقت و پديده اي كه قابل بهره برداري براي تنظيم و اصلاح حيات انساني در ارتباطات مزبور بوده باشد از ديدگاه اسلام، جزء دين محسوب مي گردد.» - فلسفه دين صفحات 247 تا 253 با توجه به مطالب كه (اگر چه اين گزارش طولاني شد، چاره اي نبود چون مطالب استاد مصله مي شد) از استاد علامه محمد تقي جعفری آورديم نظريه جناب آقاي فوكوياما درباره جداي دين و سياست در حوزه علوم انساني درست نيست يا لااقل مي توان گفت در نظام معرفتي اسلام نظريه جداي دين و سياست جايگاه علمي و منطقي ندارد و جدایي دين از سياست در مقام عمل و عينيت اجتماعي يك نمود حقيقت نما است تا يك حقيقت. و پروفسور فوكو بعنوان يك فيلسوف مي داند هر واقعيت خارجي حقيقت نفس الا مري و منطقي ندارد. فوکو يا ما در نظريه پردازی اش به حقيقت ها، بي انديشد نه واقعيت ها، تئوري پردازي وارايه راهکار در امر واقع کار جامعه شناس است نه فيلسوف و اگر يک فيلسوف جامعه شناس هم باشد حوزه انديشه را از از دیگر مقولات جداکند.

 

در ادامه آن مصاحبه با آقاي فوكوياما آمده است :

 

*س : از گفت و گوي اديان چه برداشتي داريد؟ مابر اين باوريم كه چون جوهر اديان از سوي يك خدا نازل شده و فرود آمده است، داراي روحي مشترك است و براي پايان فصل خصومت  و درگيري هاي ديني بايد اديان با يكديگر گفت و گو كنند تا به نتيجه مسالمت آميز برسند. نظر شما چيست؟ اساساً بحث گفت و گوي اديان را به رسميت مي شناسيد؟

 

**ج : البته قبول دارم كه اصول مشتركي در اديان هست ولي آن اصول مشترك ، در جهان حاضر در حد تعيين كننده نيست. اختلافات جدي آن ها خيلي بيشتر از نقاطي است كه مي توان از آنان به عنوان نقاط وحدت ياد كرد. در تاريخچه اديان و مذاهب مطالب بسياري هست كه همه علاقه منديم آن ها را بياموزيم. قبول دارم كه مذاهب شباهت هاي بسياري به يكديگر دارند ولي اگر در هر ديني نظر اندازيم، مي بينيم كه تفاسير مختلفي از آن دين در جامعه وجود دارد. لذا بايد تحقيقات درون  ديني نيز صورت پذيرد تا واقعيات اديان تا حدودي آشكار گردد و امكان گفت و گو بايد بابرداشت صحيح، كه مورد قبول اكثر متدينان و رهبران آن دين ها باشد به وجود آيد اديان داراي مفاهيم مشترك و مشابه هستند ولي نمي توان آنان را يكي دانست. لااقل براي ما كه از خارج اديان به آن نگاه مي كنيم، اديان متفاوت اند. دعوت از متدينان، به گرايش به ديني ديگر، كارناصوابي است. من معتقدم هيچ ديني نبايد خود را حق مطلق بداند. بهترين دين و بدترين دين نداريم كه همه را به انتخاب آن دعوت كنيم.))

 

 

 

 

 

نقد فوکویاما(نسبیت دین

 

 وگفت وگوی دینی)

 

فوكوياما اصول مشترك ميان اديان را مي پذيرد اما گفت و گوي ادياني را عاقلانه و عملي نمي داند و در فراز از سخنان خود گفته اند كه گفت و گو ميان متدينان مشروط به دو شرط است يك كسي كسي ديگر را به دين خود دعوت نكند ودو معتقد به نسبیت حقانيت دين باشد.

 

اما راجع به اين بخشي سخنان فوكوياما، كه معتقد است گفت و گوي ديني، علارغم اصول مشترك به علت اختلافات عديده موجود و تاريخي متدينان ، عملي نيست.

 

بايد از ايشان پرسيد اگر اصول مشترك ميان اديان حاكم، است (كه ايشان معتقد است چنين است) پس چرا گفت و گو حول محور همان اصول مشترك شكل نگيرد؟ جواب فوكوياما اين است كه اختلافات متدينان هم با الفعل است و هم ريشه در تاريخ گذشته دارد.

 

اينكه اختلافات بسياري ميان پيروان اديان مختلف وجود دارد و اين اختلافات بعضاً ريشه در اعماق تاريخ اديان دارد يك مسئله بديهي و طبيعي است و سرمنشاء اين اختلافات گاه عامل سياسي و قدرت خواهي رهبران مذهبي اديان است و گاه آبشخور  آن قرائت هاي مختلف از گزاره هاي عملي دين بوده و اين اختلاف در فهم و قرائت دستورات عملي دين اختصاص به اختلاف دين با دين ديگر ندارد بلكه اين نوع اختلاف در ميان پيروان يك دين نيز واقع شده و اتفاقاً اختلاف در قرائت هاي گزاره هاي دستوري دين بيشتر ميان پيروان يك دين اتفاق مي افتد تا ميان اديان مختلف . بنابراين صرف چنين اختلافي نبايد مانع از گفت و گوي ميان اديان شود. اما اختلافات كه سرمنشاء اش عوامل سياسي است. بايد با عوامل سياسي و موانع خارج از عوامل مذهبي و نوع نگاه و نگرش به دين مبارزه كرد نه آنكه آن اختلافات را بزرگ نمايي كرد لذا اين گونه اختلافات در سايه اي گفت و گوي براساس تمسك به اصول مشترك قابل رفع است قرآن مجيد درس هاي بزرگ در جهت گفت و گوي ديني بر مبناي اصول مشترك دارد بطور نمونه :

 

قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئاً و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا 

 

      از آنجايي كه بعد جسمي انسان اقتضاي تغيير و تكامل را دارد. دستورات اسلام در بعد جسمي انسان دستورات و فرمانهاي اجتهاد پذير و زمانمند است.

 

اشهد وا بانا مسلمون – آل عمران -ی 64 بگو ، اي اهل كتاب بياييد به سوي يك عقيده و هدفي كه ميان ما و شما مشترك است و آن هدف و عقيده اينكه جز خداوند يكتا و يگانه را نپرستيم و به او شرك نورزيم و جمعي از ما جمعي ديگر را بجاي خدا صاحب اختيار و فرمانروا برنگزنيم. و هرگاه كه از اين دعوت روي برتافتند به آنان بگوييد كه ما مسلمانيم. در آيه مباركه فوق اصول گفت و گوي ميان اديان بيان شده است و اين دعوت به گفت و گوي ديني دعوت به پذيرش دين مقابل نيست بلكه دعوت به همكاري حداقلي بر محور اصول مشترك است .

 

در ايه شريفه 13 سوره حجرات مي خوانيم : يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكرو  انثي و جعلناكم شعوباً و قبائلا لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير.

 

اي انسانها ما شما را از يك مرد و زن خلق كرديم و تيره ها و قبيله قبيله كرديم براي آنكه همديگر را بهتر بشناسيد و بدانيد و آگاه باشيد كه گرامي ترين شما در پيشگاه خدا پرواپيشه ترين شما است. در اين آيه شريفه واژه لتعاافوا آمده است كه با لام تعليل همراه مي باشد . خدا فرموده كه من شما را قبيله قبيله قرار دادم چرا؟ براي آنكه همديگر را بهتر بشناسيد.

 

و بهتر شناختن در گرو گفت و گو است و در سايه گفت و گو است كه انسان ها همديگر را بهتر مي شناسند. و تاريخ نشان داده که جنگ ها با گفت وگو هابدل به صلح شده است و هر گاه که باب گفت و گو بسته شد تنور جنگ و نزاع ها گرم بود .

 

((هانس گئورگ گادامر)) در همين زمينه مي گويد: گفت و گو فراشد فهم متقابل است از اين رو ويژگي همه گفت و گويي راستين اینست كه هر كس به گفته هاي فرد ديگر توجه كند و براي ديدگاه وي ارزش و حق قايل باشد و نه براي فهم شخصيت او ، بلكه براي درك چيزي كه مي گويد» - جنگ هفتاد و ملت ص 7 .ارنست كاسير هم جمله بسيار عميق و قابل تفكر دارد : براي فهم انسان بايد حقيقتاً با وي رو دررو شد همان ص 39 پس روشن شد كه آن چه را فوكویاما به عنوان مانع گفت و گويي ديني مطرح كرده است، نادرست و بي ارزش است. در سخنان فوكو، بود كه : دعوت از متدينان به گرايش به ديني ديگر، كارناصوابي است. من معتقدم هيچ ديني نبايد خود را حق مطلق بداند. بهترين دين و بدترين دين وجود ندارد.»

 

 اينكه فوكو فرموده كسي نبايد دين خود را حق و مطلق بداند، از همان عقايد و بافته هاي عاري از حقيقت و برهان است آيا منطقاً قابل قبول است كه انساني دين خود را ناقص بداند اما آن دين را برگزيند و انتخاب كند؟ مگر مي شود انساني پيدا شود كه ايمان به حقانيت دين خود نداشته باشد اما ايمان به همان دين داشته باشد؟ اعتقاد به حقانيت يك دين با ناحق بودن آن فرق دارد آنچه كه گفتند: دعوت از متدينان به گرايش به ديني ديگر ناصواب است» فوكو شرايط يك گفت و گوي سالم، مسالمت آميز و دوستانه را  با يك دعوت تبشيري و استبداد ديني اشتباه گرفته، دعوت به گفت و گويي دين و ديني دعوت به رها كردن دیني و انتخاب ديني ديگر نيست بلكه دعوت براي فهم بهتر از اديان ديگر و رسيدن به اصول مشترك و زندگي مشترك دوستانه و سالم در سايه آن اصول مشترك است. آن اصول که ممکن است در دين مقابل نيکوتر تفسير و تجربه شده باشد و اين تکامل در فهم دين نه تکامل متن دين ،نسبیت در فهم دين حق است نه در اصل دين .

 

گفت و گويي بين الادياني شرايط چندي دارد كه خلاصه آن را مي آوريم :

 

شروط لازم برای گفت وگوی سالم بین الادیانی

 

1-                 برابري و فارغ از هرگونه تبعيض و تعصب 2- تعامل انديشه ها 3- رعايت احترام متقابل 4- مسالمت 5- ايجاد فضاي نقد و تحليل 6- تحمل آرا و انديشه هاي مخالف يا ايجاد زمينه هاي مشترك، براي گفتگو. 8- داشتن اعتماد به نفس 9- حسن ظن به ديگران 10- درك و فهم كلام طرف مقابل 11- دو سويه بودن 12- اختيار و ازادي انديشه 13- بازنگري ارزشها و باورها 14- مفيد براي طرفهاي گفتگو 15- ايجاد فضاي اعماد 16- رسيدن به تفاهم مشترك – جنگ هفتاد و دو ملت ص 40 .

 

با رعايت اين شرايط است كه گفت و گوي سالم پديد مي آيد فهم مشترك از اصول مشترك فراهم مي آيد و زندگي سرشار از محبت و شناخت خلق مي گردد و ارزشهاي والاي حيات انساني ظهور و بروز مي كند. به گفته سيد محمد خاتمي : گفت و گو از آن رو مطلوب است كه مبتني بر آزادي و اختيار است در گفتگو نمي توان هيچ فكري را به طرف مقابل تحميل كرد در گفت وگو به وجود .... و حيثيات فكري و اعتقادي و فرهنگي مستقل طرف گفتگو بايد احترام گذاشت. فقط در اين صورت است كه گفتگو مقدمه اي براي صلح، امنيت و عدالت خواهد بود. سخنراني در دانشگاه فلورانس ايتاليا ترس 1999 همان بخش دوم ص 127 بهتر است اين نوشته را با گفتاري از علامه سيد فضل الله روحاني نامي لبنان پايان بريم :

 

آنچه دوست دارم در اين جا بدان اشاره كنم اين است كه ايده انحصار معرفتي دين، مجال هاي پيوند و پيوست فكري را كه از طريق گفت و گو گشوده، براي فهم حقيقت ميسر است، از بين مي برد. در اين جاست كه عظمت روش گفت و گو را كه قرآن كريم براي پيامبر اسلام ص مقرر كرده است، در مي يابيم، و انا اولياكم لعلي هدي او في ضلال مبين : در حقيقت يا ما يا شما بر هدايت يا گمراهي آشكاريم، سوره ي 24

 

براساس اين روش ، گفت و گو كننده درستي فكر خويش و نادرستي فكر طرف مقابل را مطرح نمي كند، ايده اي كه اين روش طرح مي كند برابري احتمال خطا و صواب است و همين امر ، فرصت ادامه گفت و گو را با بيشترين حد واقع گرايي علمي اي كه از موضعي بی طرف به جست و جوي حقيقت مي پردازد، فراهم مي كند.

 

گفت و گو نوعي انديشيدن به صدايي شنيدني يا خواندني است. اين ، همان جوهره دعوت انبيا از مردم است كه از آنان مي خواهد وارد مناقشه اي جدي درباره افكاري كه مطرح مي كنند، شوند و اين زماني بود كه آن مردم، با دشنام و تمسخر و زورگويي و پيش داوري ها، با آن افكار رو به رو مي شدند.

 

اگر ايمان را نتيجه گفت گويي عقلاني دانستيم، طبيعي است كه هيچ امر ممنوع (حرام) يا مقدسي در گفت و گو جاي ندارد. اين امر را از قرآن كريم در مي يابيم كه همه موارد اتهام مشركان به پيامبر ص و رسالت او را ذكر مي كنند و سپس با جديت و واقع گرايي تمام، آن را بررسي مي كند و از آنان مي خواهد ببينديشند كه آيا اين شخص ديوانه است يا عاقل، ساحر است يا پيامبر، دروغ گوست يا راست گو و قرآن او ساخته بشر است يا كتابي است الهي. از اين رو هر گفت و گويي اگر در پي واقع گرايي و عقلانيت است، نبايد پيش ذهنيت هاي مقدس را نقطه آغاز خود قرار دهد، زيرا خود تقديس هم بايد به وسيله عقل و از راه دليل و برهان اثبات شود.

 

مجله اخبار اديان، سال سوم، شماره 3 ص

 

 


April 16th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي